سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 266 ، بازدید دیروز: 533 ، کل بازدیدها: 12981262


صفحه نخست      

همنیشین گل شدم دیدم که خارم سال ها

بدست علیرضا بابایی در دسته سید مهدی موسوی تاریخ : 91/11/4 ساعت : 6:37 عصر

 

همنیشین گل شدم دیدم که خارم سال ها

 

همنیشین گل شدم دیدم که خارم سال ها

تازه فهمیدم که غمخواری ندارم سال ها

می روم چون ابر سرگردان به روی کوه و دشت

می روم تنها شوم شاید ببارم سال ها

کو زمین بایری تا مرهم دردم شود

من که از داغ دل خود، سوگوارم سال ها

بعد از این حتی اگر کوه یخی پیدا کنم

سر به روی شانه هایش می گذارم سال ها

خسته ام ، این مرگ تدریجی امانم را برید

می شمارم روزهای آخرم را سال ها

 

سید مهدی موسوی

 


دیگر اشعار : سید مهدی موسوی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

مرا به آنچه که بودم دوباره برگردان

بدست علیرضا بابایی در دسته علی حیات بخش تاریخ : 91/11/4 ساعت : 5:39 عصر

برادرم کاظم یایایی طاقانکی

 

خدا به حق دل عاشقان سرگردان

مرا به آنچه که بودم دوباره برگردان

 

به کد خدایی آبادی به دور از عشق

نه این رعیّت خانه خراب و سرگردان

 

یقین که عشق و غمش حکم نان انسان است

ولی امان که اگر در گلو بماند نان

 

جناب عشق عجب باغبان بی رحمی است

دو لاله چیدن از آن باغ و این همه تاوان!

 

به قدر قدرت هر کس ستم سزاوار است

مگر که بید چه دارد برابر طوفان

 

خدا بریده ام از عشق و زندگی دیگر

به آیه آیه توبه به جان الرحمان

 

علی حیات بخش

 


دیگر اشعار : علی حیات بخش
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

من نیستم مانند تو، مثل خودم هم نیستم

بدست علیرضا بابایی در دسته نجمه زارع تاریخ : 91/11/4 ساعت : 4:16 عصر

 

من نیستم مانند تو، مثل خودم هم نیستم

 

من نیستم مانند تو، مثل خودم هم نیستم

 تو زخمی صدها غمی، من زخمی غم نیستم

با یادگاری از تبر، از سمت جنگل آمدی گفتم

چه آمد بر سرت؟ گفتی که مَحرم نیستم

مجذوب پروازم ولی، دستم به جایی بند نیست

حالا قضاوت کن خودت، من بی‌گناهم! نیستم

با یک تلنگر می‌شود، از هم فروپاشی مرا

نگذار سر بر شانه‌ام، آن‌قدر محکم نیستم

خواندی غزل‌های مرا، گفتی که خیلی عاشقم

اما نمی‌دانم خودم، هم عاشقم هم نیستم

 

نجمه زارع

 


دیگر اشعار : نجمه زارع
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

در حسرت دیدار تو آواره ترینم

بدست علیرضا بابایی در دسته بهمن رافعی تاریخ : 91/10/30 ساعت : 2:37 صبح

 

درحسرت دیدار تو آواره ترینم

 

ازدست عزیزان چه بگویم ؟ گله ای نیست

گرهم گله ای هست، دگر حوصله ای نیست

 

سرگرم به خود زخم زدن در همه عمرم

هرلحظه جزاین دست مرا مشغله ای نیست

 

دیری است که از خانه خرابان جهانم

بر سقف فروریخته ام چلچله ای نیست

 

درحسرت دیدار تو آواره ترینم

هرچند که تا خانه تو فاصله ای نیست

 

بگذشته ام از خویش ولی از توگذشتن

مرزی است که مشکل تر از آن مرحله ای نیست

 

سرگشته ترین کشتی دریای زمانم

می کوچم و در رهگذرم اسکله ای نیست

 

من سلسله جنبان دل عاشق خویشم

بر زندگیم سایه ای از سلسله ای نیست

 

یخ بسته زمستان زمان در دل بهمن

رفتند عزیزان و مرا قافله ای نیست

 

بهمن رافعی 


دیگر اشعار : بهمن رافعی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

قدر یک قاصدک از تو اثری می خواهم

بدست علیرضا بابایی در دسته مهدی فرجی تاریخ : 91/10/29 ساعت : 11:53 عصر

 

قدر یک قاصدک از تو اثری می خواهم

 

نه سراغی ، نه سلامی...خبری می خواهم

قدر یک قاصدک از تو اثری می خواهم

 

خواب و بیدار، شب و روز به دنبال من است؛

جز مگر یاد تو یار سفری می خواهم؟

 

در خودم هر چه فرو رفتم و ماندم کافی است

رو به بیرون زدن از خویش، دری می خواهم

 

بعد عمری که قفس واشد و آزاد شدم

تازه برگشتم و دیدم که پری می خواهم

 

سر به راهم تو مرا سر به هوا می خواهی

پس نه راهی، نه هوایی، نه سری می خواهم

 

چشم در شوق تو بیدارتری می طلبم

دلِ در دام تو افتاده تری می خواهم

 

در زمین ریشه گرفتم که سرافراز شوم

بی تو خشکیدم و لطف تبری می خواهم

 

مهدی فرجی

 


دیگر اشعار : مهدی فرجی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

من مایه رنج تو هستم، راست می گویی

بدست علیرضا بابایی در دسته فاضل نظری تاریخ : 91/10/29 ساعت : 11:31 عصر

 

من مایه رنج تو هستم، راست می گویی

 

پیشانی ام را بوسه زد در خواب هندویی

شاید از آن ساعت طلسمم کرده جادویی

          شاید از آن پس بود که احساس می کردم

          در سینه ام پر می زند شب ها پرستویی

شاید از آن پس بود که با حسرت از دستم

هر روز سیبی سرخ می افتاد در جویی

          از کودکی دیوانه بودم، مادرم می گفت

          از شانه ام می چیده است هر روز شب بویی

نام تو را می کند روی میزها هر وقت

در دست آن دیوانه می افتاد چاقویی

          بیچاره آهویی که صید پنجه شیری است

          بیچاره تر شیری که صید چشم آهویی

اکنون ز تو با ناامیدی چشم می پوشم

اکنون ز من با بی وفایی دست می شویی

          آینه خیلی هم نباید راستگو باشد

          من مایه رنج تو هستم، راست می گویی

 

 فاضل نظری

 


دیگر اشعار : فاضل نظری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

تو آن شعری که من جایی نمی خوانم

بدست علیرضا بابایی در دسته محمدعلی بهمنی تاریخ : 91/10/29 ساعت : 11:8 عصر


عکاس در  حین گرفتن عکس

 

 

نمیدانم چرا؟ اما تو را هرجا که می بینم

کسی انگار می خواهد ز من، تا با تو بنشینم

 

تن یخ کرده، آتش را که می بیند چه می خواهد؟

همانی را که می خواهم، ترا وقتی که میبینم

 

تو تنها می توانی آخرین درمان من باشی

و بی شک دیگران بیهوده می جویند تسکینم

 

تو آن شعری که من جایی نمی خوانم، که میترسم

 به جانت چشم زخم آید چو می گویند تحسینم

 

زبانم لال! اگر روزی نباشی، من چه خواهم کرد؟

چه خواهد رفت آیا بر من و دنیای رنگینم؟

 

نباشی تو اگر، ناباوران عشق می بینند

که این من، این من آرام، در مردن به جز اینم

 

محمد علی بهمنی

 


دیگر اشعار : محمدعلی بهمنی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

در مسلک عـشق با تو بودن چـه خـــوش است

بدست علیرضا بابایی در دسته سید ابراهیم آل رضا تاریخ : 91/10/29 ساعت : 10:44 عصر

در مسلک عـشق با تو بودن چـه خـــوش است

 

در مسلک عـشق با تو بودن چـه خـــوش است 

حسرت به دل وحریص بودن چــــه خــوش است

 

دردی اســـت نــهـــان در دل عُشــــــــاق صــبور

بر صبر نشستن وســــــرودن چـــه خــوش است 

 

دیـــــدم هــــمه را عـــــاشق و مـعشوق هم اند

بـــا دیــــده دل بصیر بـــودن چـــــــه خوش است

 

هـــــر کــس ز جفـــای دل یــــــــارش گــــــویـد

دور اسـت زمن، از تـو ســتودن چــه خوش است

 

چندی اســــت کــــه دل گرفــــته وبیـــــــــــمارم

در وصف تـو این چنین سرودن چـه خوش است

 

هر لحظه غـــــبار غــــم تــــــو محسوس اســت

گرد از رخ آئینــه زدودن چـــــــه خـــــوش اســت

 

حـــــاشا کـــــــه هــــــــوای رخ تو در نظر است

تـقدیم بــــه تو کـــــه دل ربودن چه خوش است

 

سید ابراهیم آل رضا

 


دیگر اشعار : سید ابراهیم آل رضا
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

وقتی نداری طعمه تا آهو بگیری

بدست علیرضا بابایی در دسته علی حیات بخش تاریخ : 91/10/29 ساعت : 10:40 عصر

وقتی نداری طعمه تا آهو بگیری

 

 

وقتی نداری طعمه تا آهو بگیری

باید فقط با یاد چشمش خو بگیری

 

سخت است جای آن کسی که دوست داری

در خلوت خود در بغل "زانو" بگیری

 

از حسرتش کارت به جایی می کشد تا

قانع شوی از او دو تار مو بگیری...

 

وقتی که دل دادی چه وصلش، چه فراقش

زشت است آنچه داده ای از او بگیری

 

از روی تو چه آرزوها در دلم بود

از بخت بد باید که از من رو بگیری!

 

علی حیات بخش

 


دیگر اشعار : علی حیات بخش
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

انگار لبت روی گسل بود همیشه

بدست علیرضا بابایی در دسته الف.ح تاریخ : 91/10/29 ساعت : 3:59 عصر

 

چشم

 

لبخند تو مانند عسل بود همیشه

ابروی تو مضمون غزل بود همیشه

هر مردمک چشم تو در قرنیه ی خویش

سیّاره ی زیبای زحل بود همیشه

 موهای حناییِ رهاگشته یِ در باد

یادآور طغیان جَمَل بود همیشه

 در منظره ی لرزشِ لبخندِ تو  اما...

انگار لبت روی گسل بود همیشه

جبری است تماشای تو هربار اگر چه

این نکته پر از بحث و جدل بود همیشه

 شاعر که دلش را به تو می داد ندانست

دل بردنِ تو حدّ ِاَقل بود همیشه

 رفتی تو ولی پشت سرت زمزمه ای بود:

یک زن همه جا مردِ عمل بود همیشه

*   *   *

من هرچه دویدم به تو هرگز نرسیدم

دستان تو در دست اَجل بود همیشه

 

الف.ح

وبلاگ شاعر : http://abkenarminab.parsiblog.com/

 


دیگر اشعار : الف.ح
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >

محبوب کردن