سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 175 ، بازدید دیروز: 1281 ، کل بازدیدها: 12974071


صفحه نخست      

در آسمان غزل عاشقانه بال زدم

بدست علیرضا بابایی در دسته حمیدرضا برقعی تاریخ : 91/9/27 ساعت : 11:33 عصر

در آسمان غزل عاشقانه بال زدم

 

 

در آسمان غزل عاشقانه بال زدم

به شوق دیدنتان پرسه در خیال زدم

 

در انزوای خودم با تو عالمی دارم

به لطف قول و غزل قید قیل و قال زدم

 

کتاب حافظم از دست من کلافه شدست

چقدر آمدنت را چقدر فال زدم

 

غرور کاذب مهتاب ناگزیر شکست

همان شبی که برایش تورا مثال زدم

 

غزال من غزلم، محو خط و خال تو شد

چه شاعرانه بدون خطا به خال زدم

 

به قدر یک مژه بر هم زدن تورا دیدم

تمام حرف دلم را در این مجال زدم...

 

سید حمیدرضا برقعی

 


دیگر اشعار : حمیدرضا برقعی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

گاهی شبیه عشق

بدست علیرضا بابایی در دسته سید علی میر افضلی تاریخ : 91/9/27 ساعت : 1:27 عصر

 

 گاهی شبیه عشق

 

جاری است بین ما گله گاهی شبیه عشق

سر رفتنی است حوصله گاهی شبیه عشق

 

بین من و تو، بین تو و من، به هر دلیل

صد دره است فاصله گاهی شبیه عشق

 

بی‌خوابی است و خستگی و حل نمی‌شود

انگار این معادله گاهی شبیه عشق

 

گاهی شبیه مرگ ـ دلم جُم نمی‌خورد

با صد هزار زلزله ـ گاهی شبیه عشق

 

از هفت شهر، تا ته یک کوچه می‌دوی

و رفته است قافله گاهی شبیه عشق

 

گاهی پر از حساب و کتابی شبیه عقل

لبریز شور و ولوله گاهی شبیه عشق

 

بی پاسخ است پرسش بی‌رحم روزگار

گاهی شبیه مسئله، گاهی شبیه عشق

 

دنبال شادمانی‌ام، اما گزیر نیست

از رنجهای حاصله گاهی شبیه عشق

 

از زیر و بم ـ به گفته سهراب ـ آگه است

پایی که دارد آبله گاهی شبیه عشق

 

بازی هزار مرحله دارد، صبور باش

سخت است چند مرحله گاهی شبیه عشق

 

بعضی «نخیر» ها که پُر از لعن و نفرتند

دارند معنی «بله» گاهی شبیه عشق .

 

سید علی میر افضلی

 


دیگر اشعار : سید علی میر افضلی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

همیشه برده خواه تو ، همیشه مات خواه من

بدست علیرضا بابایی در دسته غلامرضا طریقی تاریخ : 91/9/26 ساعت : 8:12 عصر

شطرنج

 

 

همیشه برده خواه تو ، همیشه مات خواه من !

بچین ، دوباره میزنیم ، سفید تو ، سیاه من !

             ستاره های مهره و مربعات روز و شب

             نشسته ام دوباره روبه روی قرص ماه ، من !

پیاده را دو خانه تو و من یکی نه بیشتر

همیشه کل راه تو ، همیشه نصف راه ، من !

             تمسخر و تکان اسب و اندکی درنگ ، تو

             نگاه و دست بر پیاده باز هم نگاه ، من !

یکی تو و یکی من و یکی تو و یکی نه من !

دوباره رو سفید تو ، دوباره رو سیاه من !       

             دوباره شاد لذت نبرد تن به تن تو و

             دوباره شرمسار ارتکاب این گناه من !

تو برده ای و من خوشم که در نبرد زندگی

تو هستی و نمانده ام دمی بدون شاه ، من .

 

غلامرضا طریقی


دیگر اشعار : غلامرضا طریقی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

خوشبخت کلافی که سری داشته باشد

بدست علیرضا بابایی در دسته حسین جنتی تاریخ : 91/9/26 ساعت : 4:35 عصر

آویخته از گردن من شاه کلیدی

 

 

 

 

باید که ز داغم خبری داشته باشد ،

هر مرد که با خود جگری داشته باشد

حالم چو دلیری ست که از بخت بد خویش

در لشکر دشمن پسری داشته باشد !

حالم چو درختی است که یک شاخه نا اهل

بازیچه ی دست تبری داشته باشد

سخت است پیمبر شده باشی و ببینی

فرزند تو دین دگری داشته باشد !

آویخته از گردن من شاه کلیدی

این کاخ کهن بی که دری داشته باشد

سردرگمی ام داد گره در گره اندوه

خوشبخت کلافی که سری داشته باشد !

 

حسین جنتی

 


دیگر اشعار : حسین جنتی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

بی روسری بیا که دقیقا ببینمت

بدست علیرضا بابایی در دسته مسلم محبی تاریخ : 91/9/26 ساعت : 11:28 صبح

 

مثل لزوم نور برای درخت ها

 

بی روسری بیا که دقیقا ببینمت

اما به گونه ای که فقط من ببینمت

 

با تو نمی شود که سر جنگ وکینه داشت

حتی اگر که در صف دشمن ببینمت

 

نزدیک تر شدی به من ازمن به من که من

حس کردنی تر از رگ گردن ببینمت

 

مثل لزوم نور برای درخت ها

هر صبح لازم است که حتما ببینمت

 

حس می کنم دو دل شده ای لحظه ای مباد

درشک بین ماندن و رفتن ببینمت

 

مسلم محبی


دیگر اشعار : مسلم محبی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

تا صبح دم به یاد تو شب را قدم زدم

بدست علیرضا بابایی در دسته حسین منزوی تاریخ : 91/9/26 ساعت : 10:36 صبح

 

تا صبح دم به یاد تو شب را قدم زدم

 

تا صبح دم به یاد تو شب را قدم زدم

آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم

            با آسمان مفاخره کردیم تا سحر

            او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم

او با شهاب بر شب تب کرده خط کشید

من برق چشم ملتهبت را رقم زدم

            تا کور سوی اخترکان بشکند همه

            از نام تو به بام افق ها علم زدم

با وامی از نگاه تو -خورشیدهای شب-

نظم قدیم شام و سحر را به هم زدم

            هر نامه را به نام و به عنوان هرکه بود

            تنها به شوق از تو نوشتن قلم زدم

تاعشق چون نسیم به خاکسترم وزد

شک از تو وام کردم ودر باورم زدم

            از شادی ام مپرس که من نیز در ازل

            همراه خواجه قرعه ی قسمت به غم زدم

 

حسین منزوی

 


دیگر اشعار : حسین منزوی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

ای همیشه خوب

بدست علیرضا بابایی در دسته فریدون مشیری تاریخ : 91/9/25 ساعت : 11:42 عصر

ماهی تو جان سپرده روی خاک

 

 

ماهی همیشه تشنه ام

در زلال لطف بیکران تو

می برد مرا به هر کجا که میل اوست

موج دیدگان مهربان تو

زیر بال مرغکان خنده ها ت

زیر آفتاب داغ بوسه هات

ای زلال پاک

جرعه جرعه جرعه می کشم ترا به کام خویش

تا که پر شود تمام جان من ز جان تو

ای همیشه خوب

ای همیشه آشنا

هر طرف که می کنم نگاه

تا همه کرانه ه ای دور

عطر و خنده و ترانه می کند شنا

در میان بازوان تو

ماهی همیشه تشنه ام

ای زلال تابناک

یک نفس اگر مرا به حال خود رها کنی

ماهی تو جان سپرده روی خاک

 

فریدون مشیری

 


دیگر اشعار : فریدون مشیری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت

بدست علیرضا بابایی در دسته افشین یدالهی تاریخ : 91/9/25 ساعت : 10:11 عصر

یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت

 

 

یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت

دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت

 

پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد

اما مرا به عمق درونم کشید و رفت

 

یک آسمان ستاره ی آتش گرفته را

بر التهاب سرد قرونم کشید و رفت

 

من در سکوت و بغض و شکایت ز سرنوشت

خطی به روی بخت نگونم کشید و رفت

 

تا از خیال گنگِ رهایی، رها شوم

بانگی به گوش خواب سکونم کشید و رفت

 

شاید به پاس حرمتِ ویرانه های عشق

مرهم به زخم فاجعه گونم کشید و رفت

 

تا از حصار حسرت رفتن گذر کنم

رنجی به قدر کوچ کنونم کشید و رفت

 

دیگر اسیر آن منِ بیگانه نیستم

از خود چه عاشقانه برونم کشید و رفت

 

افشین یدالهی

 


دیگر اشعار : افشین یدالهی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

من هستم و دوباره دلی بی قرار تو

بدست علیرضا بابایی در دسته رضا قریشی نژاد تاریخ : 91/9/25 ساعت : 5:5 عصر

این کوچه های خسته ی چشم انتظار تو

 

 

من هستم و دوباره دلی بی قرار تو

این کوچه های خسته ی چشم انتظار تو

          منظومه ی بلند غزل های ناز من!

          خورشید هم ستاره شود در مدار تو

زیبا ترین تغزل بارانی منی

می بالد عاشقانه غزل در بهار تو

          عطری نجیب می وزد از واژه های من

          هرگز نبوده این همه شعرم دچار تو

بخشیدم عاشقانه دلم را به چشمهات

باشد که بی بهانه شود در کنار تو

          جایی که عشق نیز دچار تو می شود

          از من عجیب نیست شوم بی قرار تو

 

رضا قریشی نژاد

 


دیگر اشعار : رضا قریشی نژاد
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

من « ارگ بم » و خشت به خشتم متلاشی

بدست علیرضا بابایی در دسته حامد عسکری تاریخ : 91/9/25 ساعت : 3:30 عصر

تنگ ماهی

 

 

من « ارگ بم » و خشت به خشتم متلاشی

تو « نقش جهان »، هر وجبت ترمه و کاشی

              این تاول و تب‌خال و دهان سوختگی‌ها

              از آه زیاد است، نه از خوردن آشی

 از تُنگ پریدیم به امید رهایی

ناکام تقلایی و بیهوده تلاشی

              یک بار شده بر جگرم  زخم نکاری؟

              یک بار شده روی لبم بغض نپاشی؟

هر بار دلم رفت و نگاهی به تو کردم

بر گونه‌ی سرخابی‌ات افتاد خراشی

              از شوق هم‌آغوشی و از حسرت دیدار

              بایست بمیریم چه باشی چه نباشی

 

حامد عسکری

 


دیگر اشعار : حامد عسکری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<      1   2   3   4   5   >>   >

محبوب کردن