سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 322 ، بازدید دیروز: 1632 ، کل بازدیدها: 12969737


صفحه نخست      

لذت مرگ نگاهی ست به پایین کردن

بدست علیرضا بابایی در دسته کاظم بهمنی تاریخ : 93/7/28 ساعت : 2:32 عصر

 

لذت مرگ نگاهی ست به پایین کردن

 بین روح و بدن ات فاصله تعیین کردن


 نقشه می ریخت مرا از تو جدا سازد "شک    "

نتوانست، بنا کرد به توهین کردن

 

زیر بار غم تو داشت کسی له می شد

عشق بین همه برخاست به تحسین کردن

 

آن قدر اشک به مظلومیتم ریخته ام

که نمانده است توانایی نفرین کردن

 

"با وفا" خواندم ات از عمد که تغییر کنی

 گاه در عشق نیاز است به تلقین کردن

 

"زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست  "

خط مزن نقش مرا موقع تمرین کردن!

 

وزش باد شدید است و نخ ام محکم نیست!

اشتباه است مرا دورتر از این کردن

 

کاظم بهمنی

 

 


دیگر اشعار : کاظم بهمنی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

غمی دارد دلم شرحش فقط افسانه می خواهد

بدست علیرضا بابایی در دسته محمد شیخی تاریخ : 93/7/27 ساعت : 10:9 صبح

ابر پر بغض

 

غمی دارد دلم شرحش فقط افسانه می خواهد

به پای خواندنش هم گریه ی جانانه می خواهد

 

من آن ابر پر از بغضم که هر جایی نمی بارد

برای گریه کردن مرد هم یک شانه می خواهد

 

شبیه شمع تنهایی که پای خویش می سوزد

دلم آغوش گرم و عشق یک پروانه می خواهد

 

برایش شعر گفتم تا رقیبم پیش شاعرها

بگوید عاشقش او را هنرمندانه می خواهد

 

به قدر یک نگاه ساده او را خواستم اما

به قدر یک نگاه ساده هم حتی نمی خواهد

 

محمد شیخی


دیگر اشعار : محمد شیخی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

ای درآمیخته با هر کسی از راه رسید !

بدست علیرضا بابایی در دسته کاظم بهمنی تاریخ : 93/7/26 ساعت : 8:42 صبح

نیمه راه

 

ای درآمیخته با هر کسی از راه رسید    !

می توان از تو فقط دور شد و آه کشید

پرچم صلح برافراشته ام بر سر خویش

نه یکی ؛ بلکه به اندازه ی موهای سفید

سال ها مثل درختی که دم نجاری ست

وقت ِ روشن شدن ارّه وجودم لرزید

ناهماهنگی تقدیر نشان داد به من

به تقاضای خود اصرار نباید ورزید

شب کوتاه وصالت به «گمان» شد سپری

دست در زلف تو نابرده دو تا صبح دمید

من از آن کوچ که باید بروی کشته شوی

زنده برگشتم و انگیزه ی پرواز پرید

تلخی وصل ندارد کم از اندوه فراق

شادی بلبل از آنست که بو کرد و نچید

مقصد آنگونه که گفتند به ما ، روشن نیست

دوستان نیمه ی راهید اگر ، برگردید !

 

کاظم بهمنی


دیگر اشعار : کاظم بهمنی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

من به بعضی چهره ها چون زود عادت میکنم...

بدست در دسته کاظم بهمنی تاریخ : 93/7/25 ساعت : 10:56 عصر

من به بعضی چهره ها چون زود عادت میکنم

 


من به بعضی چهره ها چون زود عادت می کنم 

پـیـششـان سـر بـر نمی آرم ، رعایت می کنم

همچـنـانکـه بـرگ خـشـکـیده نمـاند بـر درخـت

مـایـه ی رنـج تـو بـاشـم رفـع زحمـت می کنم

این دهـــــان بـاز و چـشم بی تحرک را ببخش

آنـقــدر جــذابـیـت داری کـه حـیـرت می کـنـم

کـم اگـر با دوسـتـانم می نشینم جـرم تـوست

هر کسی را دوست دارم در تـو رؤیـت می کنم

فکر کردی چیست مـوزون می کند شعـر مـرا؟

در قــدم بـرداشــتـن هـای ِ تـو دقـت می کـنم

یـک ســلامـم را اگـر پـاسـخ بـگـویی مـی روم

لـذتـش را بـا تـمـام شـهــر قـسـمـت می کنم

ترک ِ افـیـونی شبیه تو اگـر چه مشـکـل اسـت

روی دوش دیــگـــران یـک روز تـرکـت می کـنـم

تـوی دنـیـا هـم نـشـد بـرزخ کـه پـیـدا کـردمـت

می نـشیـنم تـا قـیامـت بـا تـو صحبت می کنم

 

 

کاظم بهمنی



دیگر اشعار : کاظم بهمنی

دوباره دیر کردی...از دهان افتاد چایی ها...

بدست در دسته علی مردانی تاریخ : 93/7/24 ساعت : 8:50 صبح

 

 

دوباره دیر کردی...از دهان افتاد چایی ها

حسابم با کتابم جور شد با این جدایی ها

 

دوباره ساعت اَت خوابیده لایِ دفترِ شعرت

خودت جا مانده ای در ایستگاهِ بی وفایی ها

 

تو قلبم را گره پشتِ گره بستی به موهایت

چه طولانی است گیسویِ شبِ عقده گشایی ها

 

تو حتی در خیالاتی که می بافم نمی آیی

همیشه کار دستم داده این واقع گرایی ها

 

دعا کردم...دعا با شاخه یِ رز مانده در دستم

تو را از دست خواهم داد با این بی خدایی ها

 

 



"علی مردانی"


دیگر اشعار : علی مردانی

این بار آخر است که می گریم!

بدست علیرضا بابایی در دسته اصغر معاذی تاریخ : 93/7/23 ساعت : 2:39 عصر

 

انگار دست های تو تب دارند...لرزی عجیب در تنت افتاده
هرچند بسته ای چمدانت را...مردی به پای رفتنت افتاده

دیر است و کفش های تو بی تابند...بگذار فارغ از غمِ "رفتن" ها
تا چند کوچه بدرقه ات باشد دستی که دورِ گردنت افتاده

دیگر میان بافه ی موهایت انگشت های شعله ورِ من نیست
در باد می روی و نمی بینی آتش به جان خرمنت افتاده

لبخندهای سرد و مه آلودت فریاد می زنند که دیگر "عشق  "
یک اتفاق بود که مدت هاست از چشم های روشنت افتاده

ابری گرفته حال و هوایم را...این بار آخرست که می گریم
بر سینه ات بگیر و نوازش کن...امشب سرم به دامنت افتاده

تو دور می شوی و ملالی نیست...من مانده ام که دل بکَنَم یا جان!؟
حالا ببین همین غم تنهایی م یک شب به فکر کشتنت افتاده...!

 

اصغر معاذی


دیگر اشعار : اصغر معاذی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

از دهانت چشیدنی ست غزل،بیش از آنکه شنیدنی باشد

بدست علیرضا بابایی در دسته مجید آژ تاریخ : 93/7/23 ساعت : 9:49 صبح

روسری را به دست باد بده شعر باید که دیدنی باشد

 

از دهانت چشیدنی ست غزل،بیش از آنکه شنیدنی باشد

 قدری آهسته تر بخوان بگذار این حلاوت مکیدنی باشد

 بی خیال عروض و قافیه باش فارغ از قید و بند شاعرها

روسری را به دست باد بده شعر باید که دیدنی باشد

واژه ها میوه های باغ تواند از لبان تو مزه می گیرند

تو نبودی کسی نمی دانست حرف باید چشیدنی باشد

ای نشسته به قله های سپید! شعر نو! پیش پای من بگذار

تا تو راهی که رفتنی باشد جاده ای که رسیدنی باشد

گردن آویز ناز زیبنده ست منتها این به خاطرت باشد

ناز خوب است تا زمانی که نازهایت خریدنی باشد

سعدیِ دخترانه ی سخنی, مطلع شعر ناب انجمنی

آرزو می کنم گلستانت غنچه هایش نچیدنی باشد

 

مجید آژ


دیگر اشعار : مجید آژ
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

ای دوست کجایی که دلم کرده هوایت

بدست علیرضا بابایی در دسته علی قیصری تاریخ : 93/7/22 ساعت : 8:49 صبح

ا? دوست کجا?? که دلم کرده هوا?ت

 

سازم بشکست آخر از آهنگ صدایت

ای دوست کجایی که دلم کرده هوایت

 دیگر تو چرا وا نکنی پنجره ها را

 کز راه هوا بوی گل آید ز سرایت

از کوچه ی ما همچو نسیمی گذری کن

می میرم اگر کم بشود مهر و فایت

چنگم شود آشفته سه تارم بنوازد

وقتی بسرایم غزلی تازه برایت

بی تابم و یک لحظه ی آرام ندارم

بازآ که بیاویزم از آن زلف رهایت

حیران شدم ای گل که چرا قدر ندانی

با این همه حسنی که چنین داده خدایت

روزی که عسل گوشه ی چشمی بنمایی

برخیزم و یکباره کنم جان به فدایت

 

علی قیصری


دیگر اشعار : علی قیصری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

عاری از صبرم و طاقت نفسم بند آمد

بدست علیرضا بابایی در دسته کاظم بهمنی تاریخ : 93/7/21 ساعت : 11:12 صبح

عاری از صبرم و طاقت نفسم بند آمد

 زیر اندوه فراقت نفسم بند آمد

ایستاده ای لبه ی زندگیم، از این روست

هر کسی رفت سراغت نفسم بند آمد

مو زدی شانه و ناخواسته عطری برخواست

مثل گلهای اتاقت نفسم بند آمد

موقع گفتن این شعر کمی ترسیدم

خوش نیاید به مذاقت، نفســـــ....

کاظم بهمنی


دیگر اشعار : کاظم بهمنی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

قد می کشم و ماه می آید به کنارم...

بدست در دسته رویا باقری تاریخ : 93/7/20 ساعت : 2:39 عصر

ماه و بالن



یک برکه ی پر قو و یا بوم دورنگ است؟

 بین دوقبیله، سرِ چشمان تو جنگ است!


چشمان تو مستعمره ی من شده امروز

تیمور اگر در طلب فتح تو لنگ است!


مثل غزل پخته ی سعدی ست نگاهت

 هربار مرورش بکنم باز قشنگ است


وقتی تو نباشی ، چه امیدی به بقایم؟!

این خانه ی بی نام و نشان، سهم کلنگ است


باید که به صحرا بزنم گاه گداری

 این شهر برای منِ بی حوصله تنگ است


قد می کشم و ماه می آید به کنارم

 این دلخوشیِ هرشب یک بچه پلنگ است...

 

 

 

" رویا باقری "

 


دیگر اشعار : رویا باقری
<      1   2   3   4   5   >>   >

محبوب کردن