سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 367 ، بازدید دیروز: 1105 ، کل بازدیدها: 13218113


صفحه نخست      

لشگریان خیره سر،چند نفربه یک نفر؟

بدست علیرضا بابایی در دسته ناشناس تاریخ : 93/8/9 ساعت : 3:20 عصر

لشگریان خیره سر،چند نفربه یک نفر؟

 

لشگریان خیره سر،چند نفربه یک نفر؟

 فاطمه گشته خون جگر،چند نفر به یک نفر؟

 

 خواهر دل شکسته اش،همره دختران او

 زند به سینه و به سر،چند نفر به یک نفر؟

 

 بین زمین وآسمان،جنت و عرش وکهکشان

 پر شده است این خبر:چند نفر به یک نفر؟

 

 حور وملک به زمزمه-وای غریب فاطمه-

 حضرت خضر نوحه گر،چند نفر به یک نفر؟

 

 آه و فغان مادرش،به قلب سنگی شما

 مگر نمی کند اثر؟چند نفر به یک نفر؟

 

 عمو رمق نداردو، همه هجوم می برید!

 مرد نبردید اگر؟چند نفر به یک نفر؟

 

 یاد مدینه زنده شد،روضه ی رنج فاطمه

 که ناله زد به پشت در،چند نفر به یک نفر؟

 

شاعر : ناشناس

دانلود مداحی با صدای میرداماد 
اجرا شده در شب عاشورا 1391 - هیئت رزمندگان اسلام

دیگر اشعار : ناشناس
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

مثل تو بابا نمی آید به دنیا هیچکس

بدست علیرضا بابایی در دسته علیرضا لک تاریخ : 93/8/7 ساعت : 9:25 صبح

چند روزی می شود می سوزم اما هیچکس
دردهایم را نمی فهمد در اینجا هیچکس

از سرِ شب عهد کردم با تمام زخمها
جز به بابایم نگویم حرف خود با هیچکس

مثل بابا، مثل عمه، مثل سقا، مثل... نه!
من هم از جایی زمین خوردم که حتی هیچکس

دیگر امشب طاقتم طاق است ای شلاقها
هرچه پیش آید خوش آید یا پدر یا هیچکس

باید از غصه بمیرم، دستهایی مهربان
روزگاری دور من بودند و حالا هیچکس

قول داده می رسد امشب و یا نزدیک صبح
مطمئن باشید دیگر می روم تا هیچکس...

ناله هایم، گریه هایم، زخم پایم، گوشها...
صورتم را هم نبیند صبح فردا هیچکس

من قسم خوردم به این گیسو و این لبهای سرخ
مثل تو بابا نمی آید به دنیا هیچکس

علیرضا لک


دیگر اشعار : علیرضا لک
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

گرچه با کپسول اکسیژن مجابت کرده اند

بدست علیرضا بابایی در دسته اصغر عظیمی مهر تاریخ : 93/8/7 ساعت : 9:15 صبح

شهید شیمیایی و کپسول اکسیژن

 

گرچه با کپسول اکسیژن مجابت کرده اند

مادرت می گفت دکترها جوابت کرده اند

 

مرگ تدریجی ست این دردی که داری می کشی

منتها با قرص های خواب ، خوابت کرده اند

 

خواب می بینی که در "سردشتی" و "گیلان غرب   "

خواب می بینی که در آتش کبابت کرده اند

 

خواب می بینی می آید بوی ترش سیب کال

پس برای آزمایش انتخابت کرده اند

 

خواب می بینی که مسؤلان بنیاد شهید

بر در دروازه های شهر قابت کرده اند

 

خواب می بینی کنار ِ صحن "بابا یادگار"

بمب ها بر قریه ی "زرده" اصابت کرده اند

 

قصر شیرینی، که از شیرینی ات چیزی نماند

یا پلی هستی که چون سر پل خرابت کرده اند؟

 

خوشه خوشه بمب های خوشه ای را چیده ای

باد ِ خاکی با کدامین آتش آبت کرده اند؟

 

با کدامین آتش ای شمعی که در خود سوختی

قطره قطره در وجود خود مذابت کرده اند؟

 

می پری از خواب و میبینی شهید زنده ای

با چه معیاری - نمی دانم - حسابت کرده اند

 

 

اصغر عظیمی مهر


دیگر اشعار : اصغر عظیمی مهر
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

هیچکس مثل من اینگونه گرفتار نشد

بدست علیرضا بابایی در دسته قاسم نعمتی، محرم تاریخ : 93/8/6 ساعت : 11:12 صبح

خیمه سوزانی طاقانک

 

هیچکس مثل من اینگونه گرفتار نشد

 با شکوه آمده و بی کس و بی یار نشد 

 
حال و روز منِ آواره تماشا دارد

 تکیه گاهم بجز این گوش? دیوار نشد

 

روزه دارم من و لب تشنه وسر گردانم

بین این شهر کسی بانیِ افطار نشد

 

دست بر دست زنم دل نِگرام چه کنم

مثل من هیچ سَفیری خجل از یار نشد

 

خواستم تابرسانم به تو پیغام ، میا

پسر فاطمه ، شرمنده ام انگار ، نشد

 

گر زنی سینه سپر کرده برایم صد شکر

سینه اش سوخته از داغیِ مسمار نشد


قاسم نعمتی


دیگر اشعار : قاسم نعمتی، محرم
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

باران گرفته بود که دیدم تو را عزیز!

بدست علیرضا بابایی در دسته رضا احسان‌پور تاریخ : 93/7/30 ساعت : 9:19 صبح

باران در تاکسی

 

باران گرفته بود که دیدم تو را عزیز!

ترمز زدم کنار تو گفتم: کجا عزیز؟

 

گفتی: سلام؛ می‌روم آقا خودم... سپاس

گفتم: بیا سوار شو لطفاً بیا عزیز

 

گفتی: مسیرتان به کجا می‌خورد شما؟

گفتم: مسیر با خودتان؛ با شما عزیز

 

لطفاً اگر که زحمتتان نیست، بنده را...

زحمت؟! چه حرف‌ها! شده تا انتها عزیز...

 

باران... نگاه... آینه... باران... نگاه... آه!

مانند فیلم‌ها شده این ماجرا عزیز

 

من غرق روسری تو بودم، تو خیس آب!

 (دور از وجود ناز تو باشد بلا عزیز)

 

من غرق روسری تو بودم که ناگهان

گفتی: همین بغل... چقَدَر بی‌هوا عزیز؟!

 

رفتی و عطر روسری‌ات ماند پیش من

تا بوده غصّه بوده فقط سهم ما عزیز

 

رضا احسان‌پور 


دیگر اشعار : رضا احسان‌پور
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

لذت مرگ نگاهی ست به پایین کردن

بدست علیرضا بابایی در دسته کاظم بهمنی تاریخ : 93/7/28 ساعت : 2:32 عصر

 

لذت مرگ نگاهی ست به پایین کردن

 بین روح و بدن ات فاصله تعیین کردن


 نقشه می ریخت مرا از تو جدا سازد "شک    "

نتوانست، بنا کرد به توهین کردن

 

زیر بار غم تو داشت کسی له می شد

عشق بین همه برخاست به تحسین کردن

 

آن قدر اشک به مظلومیتم ریخته ام

که نمانده است توانایی نفرین کردن

 

"با وفا" خواندم ات از عمد که تغییر کنی

 گاه در عشق نیاز است به تلقین کردن

 

"زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست  "

خط مزن نقش مرا موقع تمرین کردن!

 

وزش باد شدید است و نخ ام محکم نیست!

اشتباه است مرا دورتر از این کردن

 

کاظم بهمنی

 

 


دیگر اشعار : کاظم بهمنی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

غمی دارد دلم شرحش فقط افسانه می خواهد

بدست علیرضا بابایی در دسته محمد شیخی تاریخ : 93/7/27 ساعت : 10:9 صبح

ابر پر بغض

 

غمی دارد دلم شرحش فقط افسانه می خواهد

به پای خواندنش هم گریه ی جانانه می خواهد

 

من آن ابر پر از بغضم که هر جایی نمی بارد

برای گریه کردن مرد هم یک شانه می خواهد

 

شبیه شمع تنهایی که پای خویش می سوزد

دلم آغوش گرم و عشق یک پروانه می خواهد

 

برایش شعر گفتم تا رقیبم پیش شاعرها

بگوید عاشقش او را هنرمندانه می خواهد

 

به قدر یک نگاه ساده او را خواستم اما

به قدر یک نگاه ساده هم حتی نمی خواهد

 

محمد شیخی


دیگر اشعار : محمد شیخی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

ای درآمیخته با هر کسی از راه رسید !

بدست علیرضا بابایی در دسته کاظم بهمنی تاریخ : 93/7/26 ساعت : 8:42 صبح

نیمه راه

 

ای درآمیخته با هر کسی از راه رسید    !

می توان از تو فقط دور شد و آه کشید

پرچم صلح برافراشته ام بر سر خویش

نه یکی ؛ بلکه به اندازه ی موهای سفید

سال ها مثل درختی که دم نجاری ست

وقت ِ روشن شدن ارّه وجودم لرزید

ناهماهنگی تقدیر نشان داد به من

به تقاضای خود اصرار نباید ورزید

شب کوتاه وصالت به «گمان» شد سپری

دست در زلف تو نابرده دو تا صبح دمید

من از آن کوچ که باید بروی کشته شوی

زنده برگشتم و انگیزه ی پرواز پرید

تلخی وصل ندارد کم از اندوه فراق

شادی بلبل از آنست که بو کرد و نچید

مقصد آنگونه که گفتند به ما ، روشن نیست

دوستان نیمه ی راهید اگر ، برگردید !

 

کاظم بهمنی


دیگر اشعار : کاظم بهمنی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

این بار آخر است که می گریم!

بدست علیرضا بابایی در دسته اصغر معاذی تاریخ : 93/7/23 ساعت : 2:39 عصر

 

انگار دست های تو تب دارند...لرزی عجیب در تنت افتاده
هرچند بسته ای چمدانت را...مردی به پای رفتنت افتاده

دیر است و کفش های تو بی تابند...بگذار فارغ از غمِ "رفتن" ها
تا چند کوچه بدرقه ات باشد دستی که دورِ گردنت افتاده

دیگر میان بافه ی موهایت انگشت های شعله ورِ من نیست
در باد می روی و نمی بینی آتش به جان خرمنت افتاده

لبخندهای سرد و مه آلودت فریاد می زنند که دیگر "عشق  "
یک اتفاق بود که مدت هاست از چشم های روشنت افتاده

ابری گرفته حال و هوایم را...این بار آخرست که می گریم
بر سینه ات بگیر و نوازش کن...امشب سرم به دامنت افتاده

تو دور می شوی و ملالی نیست...من مانده ام که دل بکَنَم یا جان!؟
حالا ببین همین غم تنهایی م یک شب به فکر کشتنت افتاده...!

 

اصغر معاذی


دیگر اشعار : اصغر معاذی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

از دهانت چشیدنی ست غزل،بیش از آنکه شنیدنی باشد

بدست علیرضا بابایی در دسته مجید آژ تاریخ : 93/7/23 ساعت : 9:49 صبح

روسری را به دست باد بده شعر باید که دیدنی باشد

 

از دهانت چشیدنی ست غزل،بیش از آنکه شنیدنی باشد

 قدری آهسته تر بخوان بگذار این حلاوت مکیدنی باشد

 بی خیال عروض و قافیه باش فارغ از قید و بند شاعرها

روسری را به دست باد بده شعر باید که دیدنی باشد

واژه ها میوه های باغ تواند از لبان تو مزه می گیرند

تو نبودی کسی نمی دانست حرف باید چشیدنی باشد

ای نشسته به قله های سپید! شعر نو! پیش پای من بگذار

تا تو راهی که رفتنی باشد جاده ای که رسیدنی باشد

گردن آویز ناز زیبنده ست منتها این به خاطرت باشد

ناز خوب است تا زمانی که نازهایت خریدنی باشد

سعدیِ دخترانه ی سخنی, مطلع شعر ناب انجمنی

آرزو می کنم گلستانت غنچه هایش نچیدنی باشد

 

مجید آژ


دیگر اشعار : مجید آژ
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<   <<   41   42   43   44   45   >>   >

محبوب کردن