چه غم وقتی جهان از عشق نام تازه می گیرد
از این بی آبرویی ، نام ما آوازه می گیرد
من از خوش باوری در پیله ی خود فکر می کردم
خدا دارد فقط صبر مرا اندازه می گیرد
به روی ما به شرط بندگی در می گشاید عشق
عجب داروغه ای ! باج سر دروازه می گیرد
چرا ای مرگ می خندی ؟ نه می خوانی ، نه می بندی !
کتابی را که از خون جگر شیرازه می گیرد
ملال آور تر از تکرار رنجی نیست در عالم
نخستین روز خلقت غنچه را خمیازه می گیرد!!
"فاضل نظری"
دیگر اشعار : فاضل نظری
نویسنده :