سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 693 ، بازدید دیروز: 528 ، کل بازدیدها: 12932727


صفحه نخست      

بگذار ، که بر شاخه این صبح دلاویزبنشینم

بدست علیرضا بابایی در دسته فریدون مشیری تاریخ : 93/4/4 ساعت : 9:35 صبح

صبح زیبا

 

بگذار ، که بر شاخه این صبح دلاویزبنشینم

و از عشق سرودی بسرایم

آنگاه ، به صد شوق ، چو مرغان سبکبال ،

پر گیرم ازین بام و به سوی تو بیایم

خورشید از آن دور ، از آن قله پر برق

آغوش کند باز ، همه مهر ، همه ناز

سیمرغ طلایی پرو بالی ست که چون من

از لانه برون آمده ، دارد سر پرواز

پرواز به آنجا که نشاط است و امیدست

پرواز به آنجا که سرود است و سرورست

آنجا که ، سراپای تو ، در روشنی صبح

رویای شرابی ست که در جام بلور است

آنجا که سحر ، گونه گلگون تو در خواب

از بوسه خورشید ، چو برگ گل ناز است ،

آنجا که من از روزن هر اختر شبگرد ،

چشمم به تماشا و تمنای تو باز است !

من نیز چو خورشید ، دلم زنده به عشق است

راه دل خود را ، نتوانم که نپویم

هر صبح ، در آیینه جادویی خورشید

چون می نگرم ، او همه من ، من همه اویم !

او ، روشنی و گرمی بازار وجود است

در سینه من نیز ، دلی گرم تر از اوست

او یک سرآسوده به بالین ننهادست

من نیز به سر می دوم اندر طلب دوست

ما هردو ، در این صبح طربناک بهاری

از خلوت و خاموشی شب ، پا به فراریم

ما هر دو ، در آغوش پر از مهر طبیعت

با دیده جان ، محو تماشای بهاریم

ما ، آتش افتاده به نیزار ملالیم ،

ما عاشق نوریم و سروریم و صفاییم ،

بگذار که سرمست و غزل خوان من و خورشید

بالی بگشاییم و به سوی تو بیاییم

 

فریدون مشیری


دیگر اشعار : فریدون مشیری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

محبوب کردن